نمیدونم چطوری شروع کنم اصلا نمیدونم چرا الان دارم این متنو مینویسم احتمالا اون وقتی که من درمورد الان حرف زدم با الان شما کاملا متفاوته.....
بگذریم خودمم نفهمیدم دارم چی میگم حسابی گیج شدم.مثلا فردا هشت صبح امتحان دارم و اینجا نشستم و دارم این متن رو مینویسم نمیدونم شاید دلم برای وبلاگ نویسی تنگ شده ولی خودمونیم ها هیچی وبلاگ نویسی نمیشه حتی اگه مدیر یه وبسات عالی باشی.
خب کلا بیست و سه صفحه امتحانه هست من هنوز صفحه چهار هستم و این یه پیشرفت عالی حساب میشه :)
ولی به عنوان یه شخص سراسر موفق به شما هم توصیه میکنم حتی اگه یک دقیقه تا امتحانتون مونده تسلیم نشید و حسابی بخونید
خب شاید بگید به من چه شایدم بگید برو بابا وقتمو هدر دادی با هذیون گفتنت ولی در جواب چرا باید بگم : یک حوصلم سر رفته بود دو دلم برای وبلاگ نویسی تنگ شده بود.
امیدوارم از این به بعد بیشتر بنویسم.از این چرت و پرتا نه!یه کوچولو چرت وپرت تر
شبتون بخیر :)