آنگاه که واژه هایم ته کشیدند و زبانم به بند کشیده شد و به دنبال آن احساسم را در میدانی پر از جمعیت به دار آویختند،پاداش هر مهربانی من یک زخمه تازه بر تن ویرانم بود و یک اشتباه برای تنبیه من کافی بود.
بعد آن دیگر اشک ها دلیل ناراحتی و لبخند نشان شادمانی نبود،روشنایی دلیل روز و تاریکی نشان شب نبود.
در خیالم احساسم را به آغوش کشیدم و اشک هایم را در درونم به اسارت بردم.